یک/
چه می شکفت؛ ایمان به عشق
روی قلب من
بهار
بهار
که از آن سوی سوختن زمستانی ات!
که قلبم دیگر یخ نیست!
نخواهم گفت: نامش را
که هم تو و هم من ؛ شادزی!
که زبانم بسته از یخ زمستان است!!!
دو/
باورت نمی شد
غم
از پارسال من؛ شعر
روی دفتر
نقش ها بسته باشد
می آمدی و می رفتی
و
دررا نمی بستی
که مبادا
سوز زمستانی ات
یک لحظه مرا ترک کرده باشد!!!
سه/
می خواهند که مرا ببرند؛ نواها ؛ صداها؛ آواها...
بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 14:30